خنیاگری با درد تنهایی
چهارشنبه, 20 اردیبهشت 1396
سخنگفتن در مورد بزرگان هنر موسیقی نواحی خیلی آسان نیست و دربارهی کریم کریمی مطلبنوشتن سختتر است.
متولد ۱۳۲۷ و زادگاهش روستای منصوریه است. روستای کوچکی در نزدیکی نیلشهر که روزگاری نیلآباد نام داشت. از آن طرف همسایهی جام قدیم یعنی بوژگان و از طرفی دیگر همسایهی خوانندهی خوشآوازِ تربتجام عبدالله امینی در روستای خلیلی است؛ از دیار گُهرپرور پایین جام.
از کودکی همسایگی او در جوار استادانی مانند سالار نعمت و دلاور عیسیگل که از زبردستان زمان خود در آواز بودند باعث شد تا او نیز با عالم شعر و نغمه و لحن آشنا شود. بزرگترین اقبالی که در همان کودکی و نوجوانی نصیبش شد این بود که مرحوم یاسین مریدار، آوازخوان صاحبنام آن دوره، در منصوریه سکونت داشت. او که غزلخوان زبدهای بود شد مرادِ کریم.
کریمی اگرچه از نعمت سواد بیبهره بود ولی چنان سریع یاد میگرفت و اشعار را از بر میکرد که ملا یاسین را مبهوت کرده بود. نمونهاش غزل زیبای مرغ زیرک که از ملا یاسین مریدار آموخته بود.
او کمکم قد کشید و رشد کرد و مردی شد از معماران بنام و اسمی تربت که آوازهاش سراسر دیار جام را درنوردید. شهرت آوازخوانیاش نیز شانهبهشانهی بنّاییاش روزبهروز بیشتر میشد. البته بعدها دوتارنوازی را هم آموخت و در حدّ خواندنِ اشعار سواد هم یاد گرفت. ابزار بنّاییاش در کنار دوتارش همیشه با او بودند. بهدلیل ساختوسازهایی که توسط یا تحت نظارت او در جایجای شهرستان انجام میشد معمولاً خیلی کم در خانه بود و مدام در پی کار و تلاش و سازندگی.
شبی بهدعوت باباصفر مرادی، تهیهکننده و پژوهشگر سالهای دههی ۵۰ رادیو مشهد به آنجا دعوت شد و غزل عبدالله مسکین (جوانی که عاشق زیارت بیت الله بود و در راه زیارت درگذشت) را خواند. بهگفتهی شاهدان عینی آن شب تماسهای زیادی داشتند که از این اجرا تعریف و تمجید میکردند. نوارش را دارم و سالها بعد به خودش نیز دادم؛ تجدید خاطرات قدیم بغضش را شکست. بغضی که سالها بود در گلویش مانده بود. از بدعهدی دوران و بیمهریهایی که دیده بود. از تنهاییهایی که کشیده بود.
در بحبوحهی پیروزی انقلاب اسلامی و نیز اوایل انقلاب هنرش را به یاری طلبید. خواندن اشعاری مهیج در وصف ایران. ایرانی که درگیر جنگ با بیگانه بود. ایران عزیزی که جنگ تحمیلی از یک طرف و گروههای ضدّانقلاب از طرفی دیگر میآزردنش و کریمی چه زیبا میخواند:
یارب از ایران ببر محنت باز آور سرور
تا نریزد خون مسکین هم نریزد اشک شور
دست هر بیگانه را از خاک ما کوتاه کن
نیّتشان رد بگردان چشمشان را کن تو کور
دست عبدی در دعا با جمله ایرانیان
تا که دشمن پایمال آب گردد همچو مور….
و البته یار همدلی چون محمد عبدی، شاعر خوشذوق همشهری و همکارش (او هم بنّای زبردستی بود) همیشه در کنارش بود.
در سال ۱۳۸۹ به همّت حوزهی هنری و هوشنگ جاوید، نخستین جشنوارهی خنیاگران انقلاب اسلامی در خرمآباد لرستان برگزار و از خوانندگان انقلابی تجلیل شد و کریم کریمی در این جشنواره حضور داشت. دوتارنوازیاش را من انجام دادم. چنان صدای کریمی مرا به وجد آورده بود که سر از پا نمیشناختم و بر دوتار میتاختم. این در تشویقهای مکرر هنرمندان مشخص بود. کریمی همچنان میخواند که گویی همان سالهای دور است که این کار را خوانده بود برای پیروزی انقلاب:
باز جهان شد تازه ایران از جهان شد تازهتر
تازه بادا تا مه و خورشید باشد جلوهگر
بلبل و قمری به گلشن نغمهها سر دادهاند
میزند چهچه به کوهستان ایران کبک نَر
طی سالهای فعالیتش در جشنوارههایی دعوتش کردند ولی نه زیاد. آیینه و آواز و ذکر و ذاکرین نمونهاش بود.
صدای کریمی را در سریال پایتخت شنیدهایم و لذت بردهایم. آنگاه که ضریح امامزاده را میآورند و کریمی با احساس فراوان نعتی این چنین میخواند:
اندر صباح مردان بوی محمد آمد
در وقت صبحگاهان بوی محمد آمد
آلبوم «یار دلربا» با دوتارنوازی من و «آدم و حوا» با دوتارنوازی استاد ذوالفقار عسکریان از آخرین آثار کریمی است که او را همچنان در میدان نگه داشته است. البته حال این روزهای او چندان خوب نیست. گویا راه بیمارستان و خانه را باید مدام طی کند. بیماری گوارشی امان پیرمرد را بریده و خوراک را از وی گرفته است. اگر چه تنش ضعیف و بیرمق شده اما درد او روحی است. دردی که از بیتوجهی نشأت گرفته است و از تنهایی. مردی که روزگاری عامه مردم برای دیدن و دعوت کردنش در جشنها روزها و ماهها انتظار میکشیدند اکنون کسی حالش را نمیپرسد.