آثارِ یک هنرمند، یا نگاهی جریانساز؟
دوشنبه, 24 خرداد 1395
آثارِ یک هنرمند، یا نگاهی جریانساز؟
از این جهت مینویسم تا عمیقتر و پویاتر به مقولهی هنر و گرایشهای هنری بیندیشیم و بپردازیم.
برای چه به هنر گرایش داریم؟ چرا مشقِ هنر میکنیم؟ منظور از پرداختن به هنر چیست؟ و در نگاهی دیگر، جای معرفت و معرفتاندیشی در هنر کجاست؟… چه چیزهایی هنر را به هیاهو تبدیل میکند و…
شعارها و هیاهوهای هنری بیشتر از آنکه در هنر جریانساز شوند، خود آفتی کشنده برای جریانهای فکری هنری میشود. هیبتِ هنر هر چقدر تنامند و با فرّ و زیب باشد، هنگامی که بویی از زندگی و نقشی از زندگی در درونمایهی خود نداشته باشد، یک سرگرمی یا کلیشهای تولیدی میشود. چنانچه شاید آن روستایی که شعار انسانیت هم نمیدهد و با مشقت و رنج فراوان به کشت و کارش مشغول است و حرمت زمین و آب و درخت را نگه میدارد، ای بسا، بسی از آنهایی که شعار هنر سر میدهند و در دوچارگیهای خود هم در تناقضاند، بیشتر به مفهوم زندگی رسیده باشد و دریافته باشد.
آنچه موسیقی را به هنر تبدیل میکند تفکر و پیامی است که در درونمایگیِ اندیشهای درمیآید و در اصوات و هماهنگیِ اصواتِ ریتمپذیر در آمیزششان به حرکتی یا سخنی یا پیامی هدایت میکند. بنابراین، ساز و ادواتی که این پیام را میرسانند نه هنرند نه تفکر، بلکه وسیلهاند برای بیان. حال هنرمند اگر هنرش اسباب تفریح و تفرج تعریف شود، دیگر اطلاق هنرمند بر او جایز نیست و بیشتر به تکنسین هنر مبدل میشود، به طوری که شاید در کارش هم خبره باشد.
حال وقتی هنرمند تعریف خود را دریابد و به مفهوم اندیشیده باشد، آنچه حاصل میشود و تحقق مییابد، جریان یک فرهنگ میشود در به سامان شدن مفهوم خود. هنرمند وقتی به اعتباری و اعتنایی در جامعه رسیده باشد، دستاوردش دیگر ساختن و پرداختن به حرفهی خود نیست، بلکه ارزش او و اقتدار او به شناختِ فرهنگ و ساختن فرهنگ است در اشاعهی هنر و مفهوم آن در جامعه.
هنر، ارزشی واحد دارد و در واقع، واحد یگانه بودنِ هنر است که یک اثر را دارای ارزش هنری میکند. درست به عکس، هنگامی که این ارزش مورد هجومِ چارچوب و هجمهی قواعد از پیشمعینشده قرار گیرد، دیگر یگانهبودن هنر مفهوماش را از دست داده و به تکرار و تقلید و کلیشه میرسد. به این سبب، هنرمندِ خالق در چگونه به هم پیوستنِ آن چیزی که «نیست» و توسط هنرمند کشف و خلق میشود و به دنیای «هست» میآید.
«خلقِ لُر» نه ماجراست نه سرنوشت، نه اثری برای تلاشِ نام و نان. شاید در دورهای خلق شده است که «نام» هم زیبندهی این حرکت بوده و یا به ارتزاق برای پردازش حیات هنری، که البته منافاتی با ارزشهای آن ندارد، اما هیچ یک نمیتواند نگاه نواندیشی را از اصل موضوع بزداید.
«خلقِ لر» پیوند است و ارزش. اصالت است و جامهی نو. پیوند دو ایل است در بزرگ و کوچکِ بازی کلماتِ تحمیلشدهی اربابان. ارزش است به جهت دوبارهنگری به فرهنگِ غنیِ لرِ لرستان و لرِ بختیاری. اصالت است، چون پیوند ملیگرایی دارد با نغمههای بههمپیوستهشدهی ردیف موسیقیِ ملی ایران. جامهی نو است از جهت نگاه خالقاش که خود داغی و طراوت کوه را درک کرده و چشمه را فهمیده است و بلوط و خاک را لمس کرده است.
«خلقِ لر»، جانمایهی نیکوشی است که از همان ابتدا خود میگوید در ظرف کوچک بومی بودن نمیگنجد و هوسِ جستن از تُنگِ کوچک دارد. «خلقِ لر»، جریانی فکری هنری، تحقیقی پژوهشی است در ورودی پنجرهای که نگاه خشمآلودی به اختلاف طبقاتی دارد. نگاه اربابستیزی و کنایه به آسمان.
«شبی که ماه نگاهش را در آب میاندازد و دلِ رعیت هوای جنگ با ارباب دارد» خود واگویهی نگاه تیزبین پدیدآورنده است که به چه میزان هوشیارانه و مدبّرانه آسمان و مردم و خدا را به نکوهش میکشد.
«خلقِ لر» فقط یک اثر موسیقایی نیست، که واژستانی از خلقِ زیباییها و کنایهها و امید و حرکت و انگیزه است. دیگر ویژگیِ «خلقِ لر»، هنر نگریستن به مفهوم ملیگرایی است آنهم بیآنکه سیاست تحریفشدهی روزگار را اعتنایی کند، در ضمیر خودآگاه مردمی مینشیند که دیگر فقط لُر نیستند، بلکه سیطرهی وسیع تاریخ ایران و ایرانیبودن را حرمت و عزت میبخشند در تاریخ ننوشتهشدهی اربابان قدرت و حاکمان زور. به عبارتی سرگذشت خود و قوم و سرزمین خود را اگر از ناله و شکوه و طراوت کلمات منظور نکنند، بیشک در نغمهی سازها میجویند و مینوشند و همراه میشوند.
«جَرَس»
نام دیگر ابعاد فکریِ هنرمندی است که بیدغدغه، تمام دغدغههای زمان خود را به دوش کشیده است. جرس، پایکوبیِ نغمههایی است بر بستر رودِ سرگذشتِ اقوام. بلوطِ خاطرههایشان و خاکهای سرخی که شیونهای زندگیکُش و زندگیآورِ فرهنگ لُر است. دمیدنِ روحِ دومی بر پیکر سرزمینی خاموش و گویا. جرس اتفاق است نه حادثه. واکنش به دغدغههایی است که روحِ ناآرام دارد از هیبتِ آفتابِ پشت کوه، تا کشتنِ آفتابی در پسینِ کوهی دیگر. جرس ضرورت زمان خود است نه نیاز آن در قاب یک اثر.
اثر هنری زمانی با تاریخ به سخن مینشیند که زمان را از خود عبور داده باشد، در صورتی که اثرِ تکرار و کلیشهای، زمان را در خود وقف میکند و میکشد. به چنین مفهوم در آن دیگر مفهومی از زندگی یافت نمیشود.
جرس، از این حیث واگویه نیست، که تصویر زندگی است زندگیِ ایلیاتی و عشایری، زندگیِ گندم و چشمه و زنگولههای بهسخنآمده در گردن گله. خوابشِ ترجمانی شگرف از نغمهپرانیهای سُرنا که روزگاری جز به تحقیر و نکوهش و کراهت یاد نشده است و زخمها بر گردهی خود دارد.
کوبشِ رُپ رُپ و ترکههای دُهُل، که دیر زمانی جز به در شیون شدن و جز به حجله نشستن به یاد نیامده است.
در جرس اما اینبار شکارچیِ نغمهها، آنچنان هیبت و شأن بر دستانِ شاه سُرنای میرزاوشِ درودی نشانده است که گویی مروارید اقیانوس که نه، بل آفتاب در دورود به همه درود گفته است.
جرس تداومِ خلقی است که با نام لُر جان گرفت و جان بخشید. از این روست که هنرمند وقتی به مفهوم هنر اندیشیده باشد دیگر ارزش او به نغمهپرانی نیست بلکه ارزشش و اعتبارش به بستر فرهنگی است که میتراشد و میسازد. اما آنچه گفته شد، مقدمهای برای پرداختن به اثری است که نقطهی عطفی در موسیقی علمی لرستان است، همچنین بخشی از موسیقی بههمآمیختهی بختیاری با لرستان.
«کوهسار»
آنچنان داغ بر گردهی موسیقی لرستان نشسته است که رسیدن به بالای آن گویی ممکن نیست، هم از نظر محتوا و هم شیوهی ساختار.
کوهسار، عاشقانههایی است در گرماگرمِ ریل و رودِ قارون و بیشه و سپیددشتهای پیچگونش و چمهای سنگروَشِ آبهای سرخاش.
کوهسار، واژههای نابِ موسیقیای نو بر تپشِ قلبی کهنه و تپنده است که هم صدای ایل میدهد، هم صدای شهر. هم نجوای فرهنگ است، هم نغمهی مَشکهای دختران و زنان در به هم زدنش. بند بندِ موسیقی کوهسار، آنچنان در هم تافته و بافتهاند که نمیشود هیچ لحظهای را برای شنیدنش از دست داد.
آوازهای گرمسیری همراه با تنظیم و خوانشِ خاص آن، آنچنان تداعیکنندهی گرمای تابستان است که زندگی را در آن گرما بهطور کامل به تصویر میکشاند.
کوهسار اثری فکری تصویری است که شنونده را در گوشه گوشهی اشعار و نغمهپردازیها در خیال میبرد و رها میسازد، بیشک کوهسار نقطهی عطفی در موسیقی علمی لرستان است و تنها اثری که کاملاً توصیفی تصویری است.
حال در این میان اگر موسیقی لرستان را به سه بخش تقسیم کنیم، بخش نخست شامل تاریخ گذشتهی این موسیقی است که متأسفانه چیزی مکتوب از آن در دست نیست و آنچه از شواهد موجود پیداست این بخش از موسیقی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. اگر این سخن نزدیک به واقعیت باشد، نغمات و ریتمها و گاهاً اشعار آنچنان کاسته و محدود میباشند که خلاصه در چند نغمهی بیکلامِ آوازی و ریتمی، همچنین چند نغمهی باکلام با ترانه گونههای آیینی و رسومی میباشند.
بخش دوم، تأثیرپذیری موسیقی لرستان از نظر فواصل موسیقیِ مصرفی عرب، کُرد، و بخشی هم موسیقی عثمان است که در تأثیرپذیری موسیقی کرد بر موسیقی لرستان توسط نوازندگان دورهگرد یا به اصطلاح لوطییان آورده شده. این بخش بیشتر جنبهی سرگرمی و مصرفی داشته و کمتر به محتوا و ایده پرداخته است، همچنین مورد عنایت اهل هنر دورهی خود هم نبوده. دورهی قاجار این بخش بیشتر خودنما بوده است و در جهت همان سیاست کلی قاجاریه که سطحینگری و مولکوالطوایفی به مردم و بساط ارباب رعیتی بوده است.
موسیقی لرستان از دورهی پهلوی بیشتر نمایی از اصالت و حرکت در خود دیده است و توجهی به نغمات خاص لرستان همچنین به موسیقیدانان برجستهی این دوره که آنچه هم مورد تأیید و پذیرش از موسیقی لرستان است بیشتر مرهون این دورهی پهلوی است.
اما بخش سوم، شامل نگاهی علمی تحلیلی و تحقیقیافته است که موسیقی کهن و ریشهای را به نغمههای اصیل و عمیق موسیقی ردیفی ملی پیوند زده و با نگاهی نو، جامعیت به آن بخشیده است. این نگاه، سیری فرهنگی هنری و تا حدودی سیاسی به موسیقی لرستان است؛ سیاسی از این نظر که هنر در خدمت مردم و اندیشهی آزاد، نه در انحصار قدرت و ثروت. چون موسیقی لر دیگر در قاب و اندازهی کوچک یک قوم باقی نماند، از این رو دایرهای وسیع رسم شد و ارتباط اجتماعی فرهنگی بیشتری در بر گرفت.
این اندیشهی نو و این آغاز نو، بیشک مرهون نگاه و تلاش و کوشش و اصالت مردی است که تمام زندگی خود را وقف این فرهنگ و هنر کرد؛ استاد علیاکبر شکارچی.
آثار استاد علیاکبر شکارچی، جدا از نام خود، آغاز فصلی نو و فکری نو در موسیقی لرستان است. از خلق لر تا چشمه نوش جرس، تا چشم انداز دشتوارِ کوهسار، همه در پیوندی عمیق با فرهنگ، طبیعت، رسوم، اصالت، مهر، و مهمتر از همه ارقِ ملی نگریستن، همه در یک مفهوم نو چشمنواز و گوشنوازند.
به پاسداشت پنجاه سال تلاش بیوقفهی استاد علیاکبر شکارچی.
با سپاس
حسین پرنیا، خرداد ۱۳۹۵