انجمن موسیقی ایران
https://nay.ir

فتوای عارف قزوینی علیه کلنل وزیری

مقاله جنجالی عارف قزوینی در نقد علینقی وزیری که با عنوان «فتوای من» در سال ۱۳۰۴ منتشر شد شاید یکی جنجالی‌ترین مواجهه‌های دو موزیسین معتبر تاریخ معاصر ایران باشد.

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع‌رسانی موسیقی ایران، بعد از برگزاری کنسرت‌های چهارگانه مدرسه عالی موسیقی که توسط علینقی وزیری ترتیب داده شده بود عارف قزوینی مقاله‌ای انتقادی نوشت که در شماره پنج روزنامه ستاره صبح در تاریخ ۲۷ تیر ماه ۱۳۰۴ منتشر شد.

«ارکستر بزرگ مدرسه عالی موسیقی» در تاریخ‌های ۱۷، ۲۰، ۲۲ و ۲۴ تیر ماه ۱۳۰۴ اجراهایی را با عنوان کنسرت‌های چهارگانه در عمارت عالی موسیقی(خیابان ادیب معروف به خیابان ارباب جمشید) روی صحنه برد.

قیمت بلیت‌های این اجرا برای یک کنسرت یک تومان، چهار کنسرت ۳ تومان، صندلی ایوان یک کنسرت یک تومان، صندلی ایوان چهار کنسرت ۶ تومان بود.

در آگهی این کنسرت‌های چهارگانه مدرسه عالی موسیقی که در روزنامه شفق در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۰۴ منتشر شد آمده بود: قطعات موسیقی را که ارکستر مترنم می‌شود(به استثنای ۶ قطعه که توضیح داده شده) تماما کمپزیسیون آقای علینقی وزیری رئیس مدرسه عالی موسیقی است.

وزیری در بخش هایی از این کنسرت های چهارگانه برخی مسائل نظری را درباره موسیقی ایرانی و موسیقی کلاسیک غربی نیز مطرح کرده بود که واکنش هایی را میان موزیسین های برجسته آن دوران به دنبال داشت.

مهدی نورمحمدی در کتاب«اخبار و اسناد کلنل علینقی وزیری» مقاله عارف را در نقد این کنسرت ها منتشر کرده که بازخوانی آن پس از صد سال از زمان نوشته شدنش می‌تواند چشم‌اندازی هر چند محدود از چالش‏ های نظری میان موزیسین‌های ایرانی در آن دوران را به نمایش بگذارد.

در بخش اول از سلسله مطالب«تاریخ موسیقی را ورق بزنیم» به بازنشر این مقاله عارف قزوینی با عنوان «فتوای من» می‏ پردازیم که در ادامه می‌آید:

مقالۀ عارف قزوینی علیه وزیری بعد از کنسرت‌های چهارگانه مدرسه موسیقی – روزنامه ستاره صبح ۲۷ تیر ۱۳۰۴

 

فتوای من

آقای پروفسور علینقی خان، علاقه‌مندی من به شعائر ملی که بزرگترین آنها موسیقی است، مرا وادار کرد به این که به رنجش خاطر و کدورت شما و طرفداران شما اهمیت نداده، سرکار را مخاطب کرده بگویم موسیقی مشخص و معرف قومیت، مربی و مهیج روح ملیت و هر ملتی که دارای این روح روان بخش نباشد حق حیات ندارد. پس (این دم شیر است به بازی مگیر) شما قبل از این که اروپایی شوید، مرحوم میرزا عبدالله را که شایسته است معلم اول قرن بیست خوانده شود گول زده، اسامی آوازهای ایرانی را به دستور او مرتب کرده، یک دور هم پیش او مشق کردید، به این عنوان که هرگاه کتابی راجع به موسیقی ایران نوشتید عکس او را در آنجا گراور کرده، برای این که اسم او را این ملت فراموشکار فراموش نکنند. حالا چه شد که یک مرتبه عبا را یک شاخ انداخته، اساساً می‌خواهید موسیقی ایران را محو و فراموش کرده، اشخاص بزرگ از قبیل او و مرحوم میرزا حسینقلی را تمسخر کنید؟!

                   تو را تیشه دادم که هیزم شکن                                نگفتم که دیوار مسجد بکن

 آقای پروفسور، این موسیقی را که سرکار می‌خواهید برای یک مسافرت تفریحی به اروپا از بین ببرید، شاید هزار سال است چندین هزار نفر سر و دست و دک و دنده و پهلوی خود را سر کاسه تار گذاشته و شانه از زیر این بار گران خالی نکرده، (آسمان بار امانت نتوانست کشید) گفته، با هزار توهین و بدبختی‌های دیگر، او را سینه به سینه چون جان شیرین از پشت به پشت نگاه داشته، نگذاشته‌اند از بین رود.

این موسیقی که حقیقتاً با این همه فداکاری تا کنون از او نگهداری شده است، خیلی بی‌انصافی است که به صرف تقلید و به جرم توهم این که حزن آور است، او را قربان آهنگ‌های گوش آزار روح خراش کرد. (مکن، کز اهل مروت نیاید این رفتار). اگر از کوچه … قدمی فراتر گذارید و به خیال کنکاش از مردمانِ با اطلاعِ بی غرض باشید، با مختصر انصاف اگر داشته باشید، خواهید دانست در اوپراهای بزرگ دنیا که تأسیس آن فقط و فقط برای شعر خوب و موسیقی خوب شده است، سعی و جدیت ها به خرج می دهند که موسیقی شان حزن آور و مهیج باشد.

به این نکته شاید تا کنون کسی پی نبرده باشد که هنگام شرکت شعر با موسیقی ایران، شعر در قسمت خود بیشتر تقصیر کار است و من در دورۀ زندگانی خود مکرر در مکرر این امتحان را کرده مثلاً اگر کسی یار ناسازگارش با رقیب تبه کار نابکار سر و کار پیدا کرده و آن بیچاره را دچارِ بلای مفارقت و خمار دوری و امر به صبوریش نمود، آنگاه در بزم دلکش موسیقی و همدستیِ آهنگِ جانگدازِ ساز این شعر در گوش هوش دل از دست داده آن بیچاره آشنایی پیدا کرده، یک مرتبه بشنود:

(رقیب امشبت ای مه گرفته در آغوش)           (الهی آن که نشاند خدا به روز مَنَش)

آن وقت اگر اشک به دامن ریخته و گریبانِ بی طاقتی چاک زند، آیا باید این گناه را به گردن آهنگهای ایرانی انداخته و این غم و اندوه را در دیوان محاسبات ساز و آواز به قلم آورد و موسیقی ایران را در دنیا بد نام کرد؟

اگر کسی پیدا شد جمع و تفریق راست و دروغ کرده، به حرف حسابی و ناحساب گوش دهد، من حاضرم به طور محسوس ثابت کنم موسیقی ایران حزن آور نیست و تا این حساب عملاً روشن نشده است، از آقایانی که میخواهند نخود هر آش باشند، یا شهوت شهرت دارند، یا شما و هواداران شما آنها را وادار میکنند، خواهشمندم قدری جلو قلم خود را گرفته، در این قسمت از روی بی اطلاعی چیز ننوشته، راجع به موسیقی یک ملت و مملکتی کورکورانه قلم فرسایی نکنند که این کار بازیچۀ دست هر بوالهوسی نیست و این را آلتِ دوستی و دشمنی قرار ندهند که بزرگترین خیانت به روحیات ملی است.

از آنجایی که دامنه خیانت در این مملکت وسیع وسیع است، برای خالی نبودن عریضه، اقلاً دور این یک خیانت را قلم بکشند. از برای رسیدگی به این حساب، آقای غلامرضا خان موزیک که شاید معلوماتشان از آن معلمی که شما را طاوس علیین شده نموده و دیپلم خوانندگی داده است کمتر نباشد با آقای نصر الله خان پسرش باید حضور داشته باشند. آقای ابراهیم خان موزیک که در قسمت اروپایی و ایرانی هر دو تحصیلاتشان کامل است باید باشند. آقای مشیر همایون که در قسمت ایرانی پیانو تا کنون نظیر نداشته اند، باید تشریف داشته باشند.

ای کاش سماع حضور نیز حضور می‌داشت. آقای درویش خان اگر چه با من بی مهر و من نیز ارادتم نسبت به ایشان به حال سابق نیست ولی این کار مربوط به من و ایشان نیست، کاری است ملی و عمومی. خودِ او بیشتر از من حق مداخله دارد. منکر نیستم ذوق سرشار ایشان، سلیقۀ تصرفات، تراوشات مضراب، ترشحات فکری دماغ درویش خان تا کنون در ایران سابقه نداشته است. کاشکی این همه زحمت فکر که صرف پیش درآمدهای مکرر شد، صرف یک مدرسه یا یک اپرا شده بود تا سالها به یادگار بزرگترین آثار ایشان باقی می‌ماند.

حسین خان اسمعیل زادۀ کمانچه که در تعریف او همین بس اگر روزی مُرد، این ساز قدیم ایران مثل سایر سازهای دیگر خواهد مُرد. ولی او قبل از مردن خود، کمانچه را مسموم کرد، برای این که اقلاً دو هزار شاگرد ویلن تربیت کرد ولی دو نفر شاگرد کمانچه تربیت نکرد که بعدها این ساز کهن باید از بین برود.

آقا علی اکبر شهنازی پسر مرحوم آقا میرزا حسینقلی، همان میرزا حسینقلی که سرکار شنیدم گفته بودید او هم چیزی نبود و نمی فهمید ولی عقیدۀ من این است که از اول اختراع تار تا کنون روزگار نظیرش را روی کار نیاورده است و من بر خلاف عقیده شما، عقیده خودم را راجع به آن مرد بزرگ گوشزد علاقه مندان موسیقی و این علم شریف کرده می گویم:

                                        کاسۀ تار بعد از او زیبد              که در او عنکبوت بندد تار

و به افتخار سرافرازی که چندین پشت موسیقی ایران به این خانواده کرامت کرده است، فرزند ارجمند او آقا علی اکبر را به تصدیق اساتید این فن، سزاوارتر از هر کس در آموزگاریِ این کار می‌دانم.

هر گاه یک چنین مجلسی تشکیل و علاقه مندان به روحیات ملی خواستند در اطراف موسیقی ایران تحقیقاتی به عمل آرند، آن وقت از شما می پرسم، از دوازده دستگاه موسیقی که قبل از عرب به ترتیب دوازده برج تقسیم بندی شده بود که یک قسمت آن به کلی از بین رفته و این شش هفت دستگاهی که باقی است برای خاطر خیانتکاران آن روزی بیشتر اسامی دیگری به خود گرفته، ماهور که می‌شود گفت عمدۀ موسیقی اروپا در پرده های ماهور و اگر دو هزار پیانو بستۀ کارخانه در ایران باز کنند، خارج از کوک ماهور نخواهد بود، از اول درآمد دستگاه ماهور تا دلکش و عراق غیر از آواز شکسته، کدام یک از آوازهای آن حزن آور است؟

دستگاه چهارگاه از درآمد تا حصار و مخالف و مغلوب، کدام یک از آوازهای آن غم انگیز است؟

دستگاه نوا تا حسینی و زنگوله کجا محزون است؟

دستگاه همایون به آن عرض و طول، غیر از آواز بیداد و لیلی مجنون، کدام یک محزون است؟

دستگاهِ شورِ شورانگیزِ مفرح نشاط که طعم شیرینیِ آن از ذائقه اهل ذوق روزی برود که سر نباشد، از درآمد شور و شهناز و شاهنشاهی که بردن اسامی آوازهای آن اسباب طول کلام است تا ساقی نامه، غیر از ساقی نامه که آن هم نقداً خواندنش معمول نیست چرا حزن آور است؟ همین طور رهاب.

فقط دستگاه سه گاه است که مابقی آوازهای آن متعلق به چهارگاه، پس موسیقی ایران منحصر به درآمد سه گاه و چهار تا آوازهای متفرقه از قبیل افشاری و دشتی نخواهد بود. بر فرض گرفتم تمام اینها حزن آور و غم انگیز است، آن وقت تازه عرض میکنم آقای پروفسور، همان طوری که ممکن نیست زبان یک ملتی تغییر به زبان اجنبی شود، موسیقی یک ملتی نیز تغییر پذیر و مخلوط شدنی نیست.

بلکه ممکن است برای بین المللی بودن یک زبانی، آن هم برای رفع احتیاجات مسافرتی یا تجارتی، مثلاً زبان اسپرانتو قبول کرد. ولی غیر ممکن است آلمانی با زبان فرانسوی اپرا ترتیب دهد بلکه یقیناً هوای یک دهِ کوچک فرانسه برای نمو و تربیت یک آهنگ آلمانی حاضر نخواهد بود. پس با آهنگ رسا به گوش تمام ایرانیانِ پراکنده در اطراف و اکناف عالم می‌رسانم که موسیقی ایران حزن آور هم که باشد، همین است که هست. نه می‌شود او را تغییر داد و نه ممکن است مخلوط با موسیقی بیگانه کرد.

در تبریز ایران‌شهر می‌خواندم، دیدم یکی از این ادبایِ ادبارِ خلق الساعه با همفکرهای سالون مدرسۀ عالی موسیقی شرحی در موضوع موسیقی ایران و غم و اندوه [و] حزن آن نوشته، ضمناً در شکایت از تصنیف (دل هوس سبزه و صحرا ندارد) باز کرده و درِ هر گونه خوشی را به واسطۀ آن به روی عموم بسته و خود از این مصیبت، ماتم زده درخانه نشسته

                     (از گریه فضای خانه را گل کرده)                (صرف نظر از باغ و گل و مل کرده)

درد اینجاست که این میرزا خودروهای دیمی‌نویس وقتی که قلم به دست می گیرند، نه از روی عقیده است، نه از روی مرام است، نه مسلک، فقط برای این است داخل مرکبات شده باشند و اسمشان در مجلۀ ایران‌شهر برلین برده شود، والا اگر این آدم بی فکر از روی فکر چیز نوشته بود، بایستی “خانه ز همسایه بد در امان نیست” را هم متذکر می‌شد. برای این که این تصنیف هنگام آمدن محمد علی میرزا به تحریک روس‌ها به ایران ساخته شده است.

در یک چنین بهاری که می‌شود او را خزان آمال تازه رسته یک ملتی گفت، البته دلی از برای کسی نمی‌ماند تا چه رسد به این که هوس سبزه و صحرا داشته باشد. اگر در همچو موقعی چنین دلی یافت شود باید او را حواله به قنارۀ قصابی کرد. گمان میکنم این ادیب جدید الولاده تازه سرشان از تخم بیرون آمده باشد، والا میدانستند قبل از این که من عرض اندام کرده و اسباب زحمت و مانع تفریح و تفرج خوشگذرانی ایشان شوم، “گربه دارم الجه بالای بامی کفتر پرانی” خوانده می‌شد. بدبختانه یا خوشبختانه هیچ وقت دل‌ها در این ماتم‌کده به واسطه بدبختی‌ها و آلام اجتماعی هوس سبزه و صحرا ندارد. همین قدر از مجله محترم ایران شهر و یک قسمت جراید آبرومند مرکز خواهشمندم من‌بعد از درج این قبیل لاطائلات بوالهوسانه خودداری کنند، به جهت این که ما کارهای لازم تر و واجب تر از موسیقی زیاد داریم و آنگهی تا زمانی که در گراند هتل به روی سینما بسته می شود، موسیقی هم خوب است پا به دامن پیچیده، به حال حزن در گوشۀ خانه نشسته، بازاری نشود.

آقای پروفسر، اگر در خاطر داشته باشید در خیابان اپرای اسلامبول به شما گفتم خیال دارم وقتی که به ایران رفتم، تأسیس یک مدرسۀ موسیقی به شکل دارالالحان ترکیه داده، چون اپرا اولاً چیزی است به خرج و کمک دولت باید صورت بگیرد، بعد اسباب زیاد لازم دارد. گذشته از این‌ها اقلاً بیست سی نفر خوانندۀ نامی می‌خواهد. نقداً غیر ممکن است اقلاً اوپرت‌های کوچک ترتیب داده که همان شاگردان مدرسه به صحنۀ نمایش گذارند که از ننگ ارشی مالالان و مشدی عباد قفقاز راحت شویم.

سرکار بدون این که خجالت بکشید یا این که فکر کنید ببینید با چه کسی طرف هستید، مثل این که طرف صحبت شما یک نفر پاره دوز است، فرمودید اوپرا و اوپرت را باید شاعر ساخته و به نظم آرد، بعد بدهند موزیسین آهنگهای آن را درست کند. مَثَلی است می گویند چارودار نشده، کفرش را یاد گرفته است. حالا از شما میپرسم عوض این نیم‌شب‌سازی یا خیمه‌شب‌بازی بهتر نبود یکی از قسمتهای کوچک نظامی را که به تصدیق یک عده از فلاسفه دنیا اول اپرانویس بوده است اوپرت ساخته، همان شاگردان مدرسۀ عالی موسیقی سرکار او را نمایش داده تا من ببینم یک نفر موزیسینِ ماهرِ زبردست مثل سرکار چه طور اشعار یک بحر و یکنواخت را تقسیم بین آهنگهای مختلفه می کنید.

مثل شما مثل آن شخصی است که روده به سر پیچیده از کوچه عبور می کرد، یکی پرسید عمو جان کجایی هستی [؟] گفت رودسری. گفت کور شوم که با وجودِ دیدن باز می‌پرسم. حالا کور شوند آنهایی که میبینند شما برای رونقِ بازارِ کار خود و برای زینت و توالت و آبروی سازِ خارج از میزانۀ خود، از مادام آقابابایوف که تحصیل کردۀ مدارس موسیقی روسیه است استمداد میطلبید و مجلس خود را زینت میدهید. با این حال، باز همچو خیال میکنید علاقه مند به موسیقی ایران و از برای آن کار میکنید.

                                 ذات نایافته از هستی بخش                کی تواند که شود هستی بخش

(از همین مادام آقابابایوف با این که مدعی اختراع و اصلاح و منسوخ کردن موسیقی یک ملت قدیم نیست، سؤال کنید برای تحصیل و آموختن یک موسیقی ساده چند سال زحمت کشیده است و خون جگر خورده است.)

گمان می‌کنم به عقیدۀ شما و طرفداران شما، اگر من یا یک نفر خوانندۀ نامی ایران را در اروپا تصدیق خواندن ندهند، او حق خواندن در ایران ندارد و نباید به خواندن او گوش داد ولی شما چون دیپلم خوانندگی گرفته اید، با این که میشود گفت:

                               پس از بوق حمام و آواز …             خراشد خروش تو گوش ای پسر

حق دارید اسباب زحمت سر و مغز و گوش یک مشت مردم گردیده، اگر هم مبتلا به مرض سرسام شوند، به احترام آن دیپلم باید بیز بیز یا جوال‌دوز جوال‌دوز گفته، دست زده، تعریف کنند و پس از بیرون آمدن انتقاد و توبیخ نمایند.

پهلوان میدان میزانه حاجی خان وقتی که به شما میگوید سازت خارج از میزانه است،جواب می گوئید ضرب تو خارج است. من به شما میگویم ضرب او به خارجه نرفته است، خوب بود به جای انقلاب در موسیقی، این عیبِ بزرگ که بزرگترین عیب برای یک موزیسینی است رفع می کردید.

آقای پروفسر، رفیق اروپایی شما که به همدستی زبردست تر از خود، دست اندرکار مدرسۀ موسیقی عالی شما شده و کمکهای مادی و معنوی با شما می کند، یک قصدهای دیگری هم دارد که در موقع انتخابات، نواهای زیر و بم آن از گوشه و کنار مستمعین را دعوت به ارکست عالی تری از ارکست شما خواهد کرد. خوب بود به وسیلۀ دیگری آلت پیشرفت مقاصد او شده، از خیانت به موسیقی ایران صرف نظر می کردید، برای این که آن موقتی و این دائمی است.

آقای علینقی خان از من نرنجید، برای این که تا یک درجه به گردن شما حق دارم. یک قسمت از ساز شما ورزیدۀ زیر دست من و آهنگهای من است. خود شما هم البته منکر نخواهید شد. گذشته از آنها یک قسمت مهم آبروی موسیقی ایران همه میدانند در این اواخر از من بوده است که اگر آن ملاحظات نبود، شاید شما امروز موفق به تأسیس مدرسۀ عالی موسیقی به قول خودتان نمی شدید. من بیشتر از هر چیزی به موسیقی ایران علاقه مندم و حق نظارت در آن دارم و این حق را تا زنده ام هیچ کس قدرت ندارد از من سلب کند. نظر به این سابقه، از شما خواهش میکنم در موسیقی یا صرف اروپایی یا صرف ایرانی شوید.

                                   یا دوست گزین کمال یا جان               یک خانه دو میهمان نگنجد

این را نیز خاطرنشان میکنم که بدانید از هفتصد سال پیش شعرای بزرگ ایران از قبیل سعدی، حافظ، فردوسی، نظامی و شاید دو هزار شاعر دیگر، آنچه که شعر ساخته اند برای همین موسیقی است که سرکار از او اظهار نفرت میکنید. به نام ایرانیت از طرف روح پاک تمام شعرای ایران به شما اعلان میکنم که اشعار آنها را خراب و روح آنها را معذب ندارید و برای این موسیقی من درآوردی خودتان خوب است از اروپا با کلی‌پستال شعر وارد کنید.

در خاتمه این موسیقی نوظهور را از برای آنهایی که مرا مجتهد اعلم در این فن میدانند و از برای آن جوانهای حساسی که خون ایرانیت در عروق آنها دَوَران دارد و پیرو احساسات بی آلایش من هستند و میدانند فقط علاقه مندی من به روحیات ملی مرا وادار به نگارش این سطور کرده است به فتوای خود حرام کرده و میگویم: ( بر او چه مرده به فتوای من نماز کنید) ـ ابوالقاسم عارف

ستارۀ صبح، سال اول (چهارم) شماره ۵، شنبه ۲۶ ذی حجه ۱۳۴۳، ۲۷ تیر ۱۳۰۴، صص ۱ تا ۳.

مطلب: سعید اداک